تنها

تنها تمام وجودم

تنها

تنها تمام وجودم

خاطرات یک معتاد شیشه ای زیاده خواه سابق و یک انسان سالم قناعت پیشه امروز

خاطرات یک معتاد زیاد خواه سابق و یک انسان سالم قناعت پیشه امروز
من تقریبا33سالم بود ودارای همسر و یک پسر بودم ،چند سالی بود که در این شغل جدیدم مشغول به کار بودم به قول معروف نان آور خانه و خانواده بودم.محیط کارگری بود و در اینگونه محیط ها امکان هرگونه اتفاقاتی وجود داشته و دارد همچنین امکان هرگونه انحرافی.

آروم آروم تو جمع کارگرها هنگام ساعت ناهاری و استراحت سرک میکشیدم.یکروز هنگام ناهاری رفتم پیش اونها آخه ما کارمند بودیم و محیط ما با محیط استراحت آنان جدا بود..من خیلی با اینها خودمانی شده بودم و آنهم به خاطر این بود که بچه بسیار مهربان و پر احساسی بودم،یادم نماید دست رد به سینه کسی زده باشم و هرگز به کسی نه گفته باشم .

کرور و کرو رمعرفت و مرام بود که از من میجوشید و یرریز میشد..

بقیه کارمندها به من اعتراض میکردند که چرا قاطی این بچهها میشوم و با آنها برمیخورم و لی کو گوش شنوا؟

استدلالم هم این بود که گناه دارند کارگرند و باید تحویلشان گرفت(البته این موضوعی که میخواهم تعریف کنم هیچ ربطی به مقام شامخ و زحمتکش کارگران دارد و صرفا براساس زیاده خواهی من و بی توجه ایم در انتخاب رفیق بود...اصلا نه رفیق کلا خودم مقصر بودم چون توه اون کارگرها رفیق خوب هم داشتم.یکروز هنگاه ساعت ناهاری رفتم به قسمت آنها دیدم کیومرث که جوانی کارگر بود دارد چیزی استفا میکند گفتم این چیه ؟گفت شیشه!من با تعجب پرسیدم مواده ؟گفت نه بابا مواد کجاست این یک مواد نیروزاست که فقط توان جسمی و جنسی آدم را افزایش میدهد و تو میتوانی حسابی کس کنی.برق از چشمایم پرید و حس کردم اونهم این برق را در چشمان من دید!گفت میزنی؟گفتم :بدم نمیاد امتحان کنم ،رفتم نشتم کنارش و اولین پک را زدم..اوه...انگاری روی ابرها پرواز میکردم چه حس قشنگی بهم داده بودچقدر نئشگی زیبائی داشت،همه غم و قصه هایم را فراموش کردم و فقط و فقط به زیر کمر فکر میکردم و به سکس.اون رو ز و شب گذشت بهترین لذت را در طول عمرم برده بودم ولی نمیدونم چرا زیاد هم ترسیده بودم و قسم خوردم که دیگر سراغ اون دوستم نرم...آرام آرام هرچه که به هنگام ظهر نزدیک میشدم حس عجیبی تمام بدنم را فراگرفته بود و فقط خدا خدا میکردم تا ظهر هنگام ناهاری شود تا بازهم یکسری به دوستم بزنم و باز همانطور شد که حدس میزدم...چند روز اول مجانی بود و بعدازآن دوستم گفت باید ماله تیله بدی چون یه گرمش 400هزر تومان است و من نمیتوانم هم تورا نئشه کنم و هم خودم را!شروع شد..دوره دربدر یو بدبختی .از محل کارم اخراج شدم هرچه که داشتم از دستم دادم .اینکه میگویم همه چیز را از دست دادم منظورخانه و ماشین نیست نه همه خصوصیات انسانیم را از دست دادم و تبدیل شده بودم به یک حیوان کثیف که جز شیشه و نئشگی و سکس و کثافتکاری کار دیگری بلد نبودم ...من که روزگاری معتمد محل بودم تبدیل شدم به دروغگو ترین و پست فطرت ترین فردیکه خودم دیده بودم.با هردوز و کلکی که بود بازگشتم به کارم ولی اون آدم قبلی نبودم...یک شیشه ای تمام عیار ،سرم را کرده بودم زیر برف و فکر میکردم کسشی متوجه نیست درحالیکه متلک بود که بارم میکردند و من اما مانند یک دیوارهیچ چیز را نمیفهمیدم و همه اندیشه ام شده بود شیشه و شیشه و شیشه ..هرور زمصرفم میرفت بالا چون مقدار قبلی دیگر نئشم نمیکرد ومجبور بودم مقدار مصرف را ببرم بالا.ازشانس منهم هرروز ارزونتر میشد ودیگر مانند سیگار همه خلافکارها هم داشتند و میفروختند و به وفور یافت میشد.سال89بود روزی 3گرم مصرف میکردم ولی هیچ اثری از آن نئشگی روزهای اول نبود..خیلی درد   ادامه مطلب ...